سردار احمد حق طلب فرمانده اسبق سپاه حفاظت انصارالمهدی(عج) ماجراهای ناگفته ای از حفاظت شخصیت ها و هواپیماربایی هایی که به ناکامی انجامید را عنوان میکند.
به گزارش اخبار جهادی،پنجم دی ماه سال ۶۳، در پی چندین هواپیماربایی موفق در سالهای اولیه پیروزی انقلاب و دوران دفاع مقدس, حضرت امام خمینی(ره) با صدور حکمی فرمان تأسیس حفاظت از هواپیماهای مسافری را به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی محول کردند. از آن روز تا امروز پاسداران امنیت هوایی ایران با رشادت و مجاهدت, امنیت مسافران هوایی را تأمین کردند.در این راه تعدادی از نیروهای امنیت پرواز به فیض شهادت نائل شدند و یا مدال جانبازی را بر گردن آویختند اما نگذاشتند که اقدام دشمنان به نتیجه برسد و هواپیما ربایی موفقی صورت گیرد.
سردار احمد حق طلب هم اکنون رئیس سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس بسیج و سپاه است. او قبل از اینکه ریاست این سازمان را بر عهده گیرد، چندین سال فرمانده سپاه حفاظت انصار المهدی(عج) و فرمانده سپاه حفاظت هواپیمایی را بر عهده داشت. او چندی پیش خاطرات و مطالب ناگفتهای را از آن دوران را عنوان کرد که در ادامه آنرا میخوانید:
در حوزۀ حفاظت, وقتی ما از یک شخصیتی حفاظت میکنیم، مثلاً ما در اجلاس سران کشورهای اسلامی که شاید پنجاه و چند کشور شرکت کردند, من آن زمان فرمانده سپاه انصار المهدی(عج) بودم و از عراق، عربستان و بسیاری از کشورهای دیگر که ما مناسبات خیلی خوبی هم با آنها نداشتیم برای شرکت در این کنفرانس به ایران آمدند و محافظین ما حاضر بودند جانشان را برای حفاظت آنها فدا کنند.
وقتی کشوری و یک مجموعۀ نظامی ـ امنیتی به نمایندگی از کشور میزبان در قبال حفظ جان شخصیتهای میهمانش تعهد میدهد, خارج از اینکه آن شخصیت چه ارتباط و نظراتی در رابطه با انقلاب و کشور ما داشته است یا در چه جریاناتی علیه کشور ما مشارکت کرده است، ما به عنوان میزبان یک تعهدات اخلاقی، حرفهای داشتیم و باید از آنها حفاظت میکردیم و انجام دادیم. این در ارتباط با شخصیتهای خارجی است.
از چپترین افراد تا راستترین افراد حفاظت کردیم
در مورد شخصیتهای داخلیکه ما به مراتب انگیزۀ بیشتر و دقت بیشتری باید میداشتیم، ما در شرایط خاصی یا در زمانی که مسئولیت داشتیم از چپترین افراد تا راستترین افراد را حفاظت کردیم، شخصیتی بوده که محافظین تا درب زندان اوین او را تحویل دادند و بعد از آزادی از زندان اوین دوباره او را تحویل گرفتند و حفاظتش کردند.
جالب است آن شخصیت غیر از سپاه حاضر نبوده حفاظتش را به دست کسی دیگر بدهد. بعضی از افراد چون در جریانات سیاسی هستند, نه اینکه خودشان به شخصه یک جایگاهِ خاصی داشته باشند یا علم یا تخصصی داشته باشند بلکه وابستگی آنها به یک جریان فکری است، اگر اتفاقی برای آنها بیفتد, یک فتنه ای را ایجاد میکنند.
یکی از آقایانی که به زندان هم رفت و شخصیت روحانیِ معروف هم است، وقتی در دوران اصلاحات ایشان زندان رفت و بعد که آزاد شد، وزیر کشور وقت با او تماس گرفته بود که ممکن است حالا اتفاقی بیفتد. وزیر وقت کشور که با آن شخص همسو بود گفته بود میخواهید از شما حفاظت کنیم گفته بود نه فقط سپاه، علیرغم میل باطنیمان رفتیم با او صحبت کردیم. او گفت «اگر بچههای شما بیایند با همۀ تضادهای فکری که بین جریان فکری ما با جریان فکری سپاه دارد، ولی سلامتتر از بچههای سپاه من سراغ ندارم و به آنها اعتماد دارم و حاضرم خانواده و ناموسم را به دست سپاه بسپارم»، یعنی چنین اعتماد و اعتقادی دارند.
در طول این سالها رؤسای جمهور و مسئولین عالیرتبه نظام با هر جریانی بودند, خودشان آزادانه حفاظت سپاه را پذیرفتند. به خاطر توانمندیِ تخصصی که سپاه داشته است. سپاه هر جا وارد شده پیروز بیرون آمده است.
من زمانی که فرمانده سپاه حفاظت هواپیمایی بودم، درمصاحبهای گفتم اگر نگوییم تنها ماموریت، اما یکی از نادر ماموریتهایی که صد درصد موفق بوده بحث حفاظت هواپیمایی بوده است، خصوصاً در دی ماه سال ۶۳ که در یکسال ۵ هواپیما از ایران ربوده میشود و امام(ره) دستور دادند که امنیت پرواز تشکیل شود، تا به امروز یک هواپیماربایی رخ نداده است. نه اینکه اقدام نکرده باشند، آمار آن روز من بالای ۱۲۰، ۱۳۰ اقدام روی زمین انجام گرفته بود.
نفوذ به فرودگاه و باند و هواپیما که پاسداران با آن برخورد کرده بودند و ۱۴ عملیات هواپیمایی داخل هواپیما! یعنی بالاخره توانسته بودند سلاح گرم و سرد را بکشانند داخل هواپیما و اقدام به هواپیماربایی کنند. در هواپیما نیروها درگیر شدند و اینها را شکست دادند، صحنهها خیلی صحنههای سینمایی است!
منافقینی که با نارنجک و اسلحه هواپیما را گروگان گرفتند
در یکی از این عملیات ها ۵ نفر از منافقین شرکت داشتند، یک زن با ۴ مرد. در ارتفاع ۲۰، ۳۰ هزار پایی و با هواپیمای پر از مسافر. آنها مجهز به اسلحه و نارنجک بودند. منافقین اسلحه میکشند و درگیر میشوند. بچههای امنیت پرواز ۴ نفر از اینها را در هواپیما میکشند و نه یک تیر به هواپیما میخورد و نه یک تیر به یک مسافر اصابت میکند. اینها را میگیرند و هواپیما برمیگردد.
یکی از عملیات هایی که فیلم آن با عنوان ارتفاع پست توسط آقای حاتمیکیا ساخته شد، یک هواپیمای کوچک دوموتوره را از بندرعباس میخواستند ببرند دبی، آنها تمام بلیطها را میخرند و به صورت خانوادگی سوار هواپیما می شوند. گفتند همه همدیگر را میشناسیم اگر غریبهای باشد او امنیت پرواز است، چون شما یکی از بچههای امنیت پرواز میشناسید او که همیشه جلو میایستد، بقیه که در پرواز هستند کسی نمیشناسد، به شکلهای مختلف، زن و مرد بین مسافران هستند، آن ها هم همین کار را میکنند.
اتفاقاً یک مسافر زودتر یک بلیطی خریده بوده و یک مسافر هم غیر از آنها بوده، هر بار آقای باجلانی که امنیت این پرواز را بر عهده داشت و این ماجرا را برای من تعریف میکرد، من تحت تاثیر قرار میگرفتم.
نه تنها من هر کسی این ماجرا را میشنید تحت تاثیر قرار میگیرد، ایشان دو تیر میخورد و ۴۰ ضربه چاقو در شکم او فرو کرده بودند و او مقاومت کرده بود. میگفت «من خودم را رساندم پشت در اتاق کابین خلبان که آنها نتوانند بروند داخل، چون اگر میرفتند داخل کار تمام بود. به آنها هم گفتم در را از داخل قفل کنید».
تیر آنها تمام شد، فشنگهای او هم تمام شده بود، حالا آنها چاقو کشیده بودند و چند بار به او حمله کرده بودند و خون زیادی از او رفته بود، گفت آنها که میآمدند دیگر چشمم سیاهی میرفت و صداها را گُنگ میشنیدم، هر چند لحظه سرم را میآوردم بالا میدیدم اینها دارند نزدیک میشوند یک فریاد میزدم یا زهرا، میگفت قدرت این فریاد آنقدر بود که آنها که چند نفر بودند و من یک نفر بودم ـ یکی از آنها هم تیر خورده بوده و بیهوش شده بود البته زنده ماند ـ عقب میرفتند و میترسیدند گفت دوباره چند دقیقه بعد پچپچ میکردند که الان هواپیما میرسد زودتر باید اقدام کنیم، او بیهوش است، گفت دوباره نزدیک میشدند من یاحسین میگفتم، دستم را که اسلحه بود میآوردم بالا، البته اسلحه هم خالی بود، دوباره اینها فرار میکردند.
یک لحظه که او به هوش بوده هماهنگ میکند هواپیما برگردد به بندرعباس، بعد میگوید ما که نزدیک باند شدیم اینها دیدند رو دست خوردند آنها فکر میکردند هواپیما دارد در دبی مینشیند دیدند نه هواپیما برگشته است بندرعباس، باند و زمین برای آنها آشنا بوده، آخرین اقدام آنها این بوده که بیایند او را از جلوی در بردارند ببرند در کابین. او می گفت «آنقدر از من خون رفته بود که نفر اصلی روی خون من سُر خورد و افتاد روی سینۀ من و من با توانی که داشتم او را نگه داشتم که نتواند بلند شود تا دیگر چرخهای هواپیما روی زمین خورد.»