خانواده شهید مدافع حرم با اشاره به اینکه در سالگرد شهید مدافع حرم قرار داریم گفت: مهمترین دغدغه شهید زالنژاد بصیرت و مسیر خط ولایت فقیه بود.
به گزارش اخبار جهادی ، خبر شهادتش را در بیستوششم بهمنماه در یک روز سرد زمستانی شنیدیم و آوای نوای مداحی” از شام بلا، شهید آوردند، با شور و نوا، شهید آوردند، سوی شهر ما، شهیدی آوردند” را بر لبهای مردم دیار علویان و شهر دارالمومنین آورد.
حال و هوای دیگری برای مردم آمل آورد تا از پنجمین شهید مدافع حرمالله این شهرستان استقبال پرشوری به عمل آورند.
میگفتند طولانیترین مدافعی بود که سالهای سال در سوریه حضور بهم رساند زیرا خود نخواسته بود کسی از حضورش آگاهی داشته باشند حتی بر فعال بودنش کسی آگاهی نداشت تا زمانی که خبر شهادتش به گوش مردم آمل رسید و فهمیدند که فعالیت مفیدی در قرارگاه مخابراتی سوریه داشت.
زهرا خانم ۹ سالهاش و محمدطاهای ۳ سالهاش را گذاشت تا به فریادهای کودکان سوریه پاسخ دهد و مظلومیت آنها را با مبارزهاش علیه داعش و تکفیریها به گوش جهانیان برساند.
با راهی شدن به سمت منزلشان در بلوار آزادگان، کوچه برزگر ما را به این فکر انداخت که این شهدا چه خانوادههایی دارند که برای حفظ اسلام و نظام عزیزترینشان را تقدیم میکنند.
منزل حاج محمد زالنژاد میرویم خود از دوستداران اهل بیت و سفیر واقعه کربلا حضرت زینب(س) حاضر میشویم تا پای دردودلهای مادر مهربان و صبورش حاجیه خانم صدیقه نیاکانی بنشینیم تا از نحوه رشد و نمو فرزند ارشدش بگویند که چطور این شهید بزرگوار با داشتن دانشی در رشته مهندسی الکترونیک و استعداد بینظیرش در عرصه مخابراتی، راه شهادت را در کنار همسر و دو فرزندش و دفاع از خاک میهن ترجیح داد.
خانوادهای که در کنارشان قرار گرفتن دو فرزندی را میبینیم که با هر مصاحبه از همسر شهید خدیجه خانم صفرپور، محمدطاهای سه سالهاش در آغوشش قرار میگرفت تا نوازشهای پدرانه از سوی مادرش پر شود و زهرا ۹ سالهاش با چادر مشکیاش به همسن و سالان خود راه الگوی حجاب فاطمه زهرا (س) بیاموزد و همسر شهید نیز رسالت زینبی را بر جای آورد.
مادری که چشم بر عکس دارد، پدری که همچنان خود را رزمنده ولایت فقیه و امام راحل(ع) میداند تا از شهیدشان بگویند:
مادر شهید؛ آقا مصطفی در روز ۲۲ آبانماه سال ۱۳۶۱ به دنیا آمد که همزمان با روز تولدش آوردن سیزده شهید به شهرستان آمل بوده است.
آمادگی را در مهدکودک سعدی، دوران ابتدایی را در مدرسه آیتالله فرسیو، راهنمایی نیز نبوت و دبیرستان هنرستان شهید زالنژاد سپری کردند، دوران دانشجویی هم در دانشکده فنی ساری در رشته مهندسی الکترونیک گذراند، پس از فارغالتحصیلی در دانشکده در سال ۸۳ برای دوران خدمت سربازی جذب سپاه پاسداران شد و از همان دوران بدلیل علاقمندی به سپاه و خدمت به نظام در سپاه قدس تهران ماندگار شد.
پس از ازدواج در سال ۸۵ در همان سپاه قدس تهران ماندند تا اینکه در سال ۸۹ منتقل به ورامین شده و سپس به آمل آمدند.
خبرنگار: حاجآقا دوران کودکی آقا مصطفی چگونه بود؟
پدر شهید:هر چه از مصطفی بگویم کم گفتم، از همان دوران کودکی حرف گوش کن بود اگر چه همه بچهها در دوران کودکی شلوغی دارند آقا مصطفی در کنار شلوغی بسیار حرف گوش کن بود. توی هیئت کمک حالم بود از همان سال ۷۷ عضو هیات شد و مداح خوان هیئت مذهبی آل طاها شد؛ از بچگی بسیار پرتلاش و فعال بود و با تنبلی زیاد سرخوشی نداشت و در فامیل به عنوان فردی زرنگ و فعال معروف بود به گونهای که در ییلاق اندوار علاوه بر کمک دست بودن مادربزرگش، همه به کمک وی حساب میبردند.
خبرنگار: حاج خانم آقا مصطفی بچه چندمتان بود؟
مادر شهید؛ فرزند اولم بود که بعد از وی خدا بهم دو فرزند پسر و دختر داده است.
خبرنگار: چه حسی به شما دست داد وقتی متولد شدند؟
مادر شهید؛خیلی خوشحال بودم با توجه به اینکه زمانی که به عقد همسرم در آمدم قرار شده بود با پدر و مادرشوهرم زندگی کنم، آنها از تولد اولین فرزندم بسیار خوشحال شدند با وجود آن که در گذشته سختیهای بسیاری برای گذران زندگی وجود داشت. دعای پدر و مادرشوهرم موجبی بر تربیت فرزند صالحم شد چرا که پدرشوهرم فردی بسیار مذهبی بود و از ایشان برای زندگی به ویژه تربیت فرزندانم درس میگرفتم.
مصطفی مورد توجه پدرشوهرم بود زیرا زمانی که شهید چهارسش بود برادرشوهرم به شهادت میرسند، در روز شهادت پسرشان، مادرشوهرم تفنگ اسباببازی برایش خریده بود و در آن سال با این تفنگش بازی میکرد و با بالشتهای خانه سنگر درست کرده بود تا با تفنگش بازی دفاع از دشمن بپردازد، در همان شب اطلاع دادند که عمو حسینش به شهادت رسید، پدرشوهرم گفت: این بازیهای مصطفی با تفنگش بیجهت نبود چون انگار بهش الهام شده و به نحوی با بازیهایش میخواست به گونهای آمادگی خبر شهادت پسرم را برساند.
خبرنگار: چی شد وارد هیئت مذهبی شد؟
پدر شهید؛ زمانی که در هنرستان به تحصیل میپرداخت دامادمان که در هیئت آل طاها مداحی میکرد در هنرستان به آقا مصطفی گفت که مداحی کند و ایشون نیز قبول کردند از صدایشان خوششان آمد و پیشنهاد حضورش در آل طاها دادند این شد که برای همیشه هیئتی آل طاها شد. در ابتدا مداحی زیاد وارد نبود ولی با تمرین و علاقمندی به مداحی توانست به عنوان مداح خوب و دائمی هیات آل طاها قرار بگیرد.
همسر شهید؛به فرموده امام محمدباقر:”یک مومن باید یک روزش بهتر از روز قبلش باشد” آقا مصطفی نیز روزگارش به این حدیث بود و هر روزی از زندگیاش میگذشت به سمت سیر و صعودی و در سیرتکاملی بود.
خبرنگار: از آشنایی شهید و ازدواجتان بگویید؟
همسر شهید: آشنائیتم با شهید بسیار جالب بود، بنده از فعالان هیات آل طاها هستم و از همان بچگی فعالیت گستردهای در زمینه مذهبی داشتم و در همان کودکی به چادر علاقمند و بر سرم میگذاشتم. آن زمان در بسیج دانشآموزی و در اتحادیه بسیج دانشآموزی در مهدیه حضوری فعال داشتم که از همان اتحادیه با هیات مذهبی آل طاها آشنا و جذب شدم قبل از اینکه آقا مصطفی جذب این هیئت شوند.
سال ۸۴ همزمان با فاطمیه دلم خیلی گرفته بود احساسی بهم دست داده بود اینکه نیاز به یکی دارم تا درکم کند، آقا مصطفی که در هیات بودند قصد کرده بودند که “چهله” بگیرد یعنی نیت کرد تا چهل روز وارد آمل نشود، منم در آن همان زمان که در امامزاده ابرهیم آمل به تدریس قرآن میپرداختم نذر کرده بودم که یکی را پیدا کنم تا درکم کند یعنی همسری پیدا شود تا هم احساسم باشد. در آن زمان سفره ختم انعام بین همهیاتیهای پایگاه بسیج گرفتم. در همین ایام جلسهای از سوی رئیس هیات آل طاها در منزل یکی از دوستان گذاشته بودند و در آن جلسه آقا مصطفی به همراه رئیس هیات آمده بود، طی مسیر ایشان منو دیدند و بعد از آن به محفل سخنرانی رفتند و سخنان بنده را شنیدند و گفتند که از نوع رفتار، صحبتها و حجابت خوشم آمد و در همان جا علاقمند شدند و به خانوادهشان گفتند. برای معرفیام به خانوادهاش ابتدا نگفتند برای خودم میخواهم گفتند برای یکی از دوستان ولی بعدش عنوان کردند که برای خودم هست.
خانوادهاش گفتند که تو تازه ۲۳ سالهات شده ازدواج برات زوده و پولی برای پسانداز ازدواج نداری گفتند: خدا بزرگه به این ترتیب ایشان نخستین خواستگاریشان را به خانه ما آمدند.
زمان خواستگاری ایشان با توجه به فرزند ارشد و فرهنگی بودن والدینم پیش خود تصور کردم که نسبت به این خواستگاری سخت بگیرند و جواب منفی دهند. پدر و برادرم عضو هیئت بودند و به نوعی آقا مصطفی را میشناختند، زمانی که گفتم ایشان خواستگاری کردند و جواب منفی دادم گفتند که چرا اینکار رو کردید ایشان فرد خوبی هستند.
بهدلیل دودلیام از خانوادهام خواستم که برم مشهد مقدس تا در آنجا به جوابم برسم چون همزمان با خواستگاری آقامصطفی خواستگار دیگری با موقعیت خوب داشتم. در حرم امام رضا(ع) استخاره کردم که صفحه ۳۱۳ سوره طه”قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی ، وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی” آمد که به نوعی شرح حال صدر آمد. بر مبنی این آیه به خواستگاری ایشان جواب مثبت دادم. در زمان خواستگاری نیز صحبتها زیاد طولانی نشد و زیاد بر مهریه، شیربها و کالا دو تا خانواده فشار نیاوردند. ایشان بر فعالیتم مبنی به شغلم به عنوان طلبه و مبلغ در بیرون از منزل مشکلی نداشتند. در سال ۸۴ به نام سال پیامبراعظم(ص) عقد کردیم در حالی که “نامم خدیجه و نام ایشان مصطفی بود” و در روز مبعث نیز مراسم عقد و ازدواجمان بود و فرزند اولمان نیز به نام زهرا(س) دختر پیامبر، فاطمه زهرا گرفتیم.
پس از ازدواج سه سال تهران زندگی کردیم، طی این سالها زندگی زناشویی اگر چه شاید اختلافنظرهایی بین دو فرد وجود دارد اما این اختلافنظرها بر زندگی زناشویی ما تاثیری منفی نمیگذاشت. آقامصطفی شوهری مهربان، صبور و دلگرم بودند. زمانی که دلخوری بینمان پیش میآمد هیچ وقت قهر نمیکردیم بایکدیگر حرف میزدیم اما دلخوریهامون را هم داشتیم.
از ثمره این ازدواج یک دختر ۹ ساله و پسر ۳ ساله به نامهای فاطمه زهرا و محمدطاها است.
یادم هست در دوران هفت ماهه بارداری پسرم محمدطاها، آقامصطفی به سوریه رفتند تا زمانی که پسرم یک ساله شد به آمل برگشتند.
خبرنگار: اولین حضورشان در سوریه در چه سالی بود؟
همسر شهید: اولین حضورش در سوریه در سال ۸۸ بود که مصادف با بهمن ماه میشد، که در این سفرهای ماموریتی یک بار من و دخترش همسفرش شدیم. در آن سالها هنوز جنگ سوریه آغاز نشده بود.
ایشان برای ماموریتهای امنیتی زیاد به سوریه میرفتند و حتی زمانی که به آمل منتقل شدیم نیز به سوریه میرفتند.
شاید باورتان نشود چهار سال از ماه مبارک رمضان را بدون آقامصطفی گذراندم یعنی از رمضان سال ۹۲ تا رمضان امسال ایشان در سوریه به سر بردند و آرزویم بر پختن یک افطار و سحری برای ایشان به دلم ماند تا اینکه امسال با گلایهام سه روز مانده به عیدفطر به منزل آمدند و سه روز آخر ماه رمضان را با ما گذراندند.
بیشتر مواقع بدلیل ماموریتها در کنار ما نبود اگر چه طی سالهای زندگی زناشویی کنار هم نبودیم اما روحا و قلبا کنار هم بودیم زیرا نسبت به هم علاقمند بودیم.
یکی از شبهات رایج بین مردم ما بر اینست که هر کدام از شهدای مدافع حرم به اجبار ماموریت شغلیشان آنها را برای جنگ به سوریه میفرستند و این رفتنها به خواست دلشان نیست، آیا به این گونه است و شهید زالنژاد براساس اجبار و الزام به این ماموریت رفتند؟
همسر شهید: متفکر به سئوال مطرح شده پاسخ میدهد:
همچین چیزی صحت ندارد، شاید ماموریت باشد اما اینکه به اجبار یا الزام باید در جنگ سوریه حضور یابند کذب است زیرا خودم شاهد بودم که آقامصطفی به دلیل علاقمند بودن به ماموریتها حضور میرساندند و حتی یک بار گفتند که اگر نظامی هم نبودند باز هم به سوریه میرفتند.
زمانی که صحبت از سوریه میشد چشمانش برق میزد و با علاقه وافر از آنجا میگفتند و شوروهیجان به تعریف از وقایع سوریه میپرداختند.
خبرنگار: از سوریه چه میگفتند؟
همسر شهید: بیشترین حرفش از جنگ ناعادلانه سوریه و مظلومیت دختر امام علی(ع) بود، طی ماموریتهایشان به سوریه در سال ۹۱۱ زمانی که جنگ بود، ما را سوریه بردند.
قرار شده بود که برای زندگی یک ساله به سوریه برویم، یادم هست که آذرماه سال گذشته بود دوره سه ماه را گذارنده بودند که بسیار طولانی گذشت به گونهای که از نیامدنشان بچهها نیز اذیت شدند، در همانجا به منزل زنگ زد و با شور و خوشحالی عنوان کرد که به من پیشنهاد ماموریت یک ساله را در سوریه دادند و با مطرح کردن این عنوان، خواستند که من نیز رضایت دهم تا این دوره یک ساله را بگذارنند، گفتم: آقامصفطی یک سال دوری از شما برای من و بچهها سخته اما میدانم که باعث خوشحالیت و پیشرفت کاریات میشود اشکالی ندارد و موافقت میکنم.
میدیدم که هر دفعه به سوریه میرفت شکوفاتر میشد و این رفتنها موجبی بر پیشرفت کاریاش میشد و از این پیشرفتهایش برایم سخن میگفت. در آنجا فرماندهی یک قرارگاه مخابراتی را به او داده بودند که در آن قرارگاه بسیار فعال و پرتلاش بود به گونهای که برای اجرای عملیاتی، ایشان باید قبل از آغاز عملیات میرفتند در آن مکان و مکانسنجی و آماده میکردند تا عملیات به اجرا درآید که این کارشان بسیار سخت، حساس و مهم بود.
آقامصطفی سر نترسی داشت و در عکسهایی که نشان میداد تعریف میکرد که در کنار این دکلها به فاصله ۱۰۰ متری که داعش بودند حضور دارم که زمان تیراندازی صدای آنها را میشنیدم.
تسنیم: و آخرین ماموریت؟
همسر شهید؛ آخرین ماموریت شهید زمانی بود که پدرم براثر سانحه رانندگی یک هفته فوت شده بودند و به دلیل علاقمندی به پدرم، بیتابیهای من از فوت پدر و دل نگرانیهایش برای من از ماموریت برگشتند، دو هفته برای مرخصی آمده بودند که طی این دو هفته پشتسرهم بهش زنگ میزدند بیا که کارها روی زمین مانده است. البته افرادهایی را به جایش گذاشته بودند اما آنقدری که ایشان به کارشان سرعت عمل داشتند ظاهرا آنها نداشتند. حتی میدیدم که جسمش اینجا بود اما فکر و ذهنش آنجا بود، بهشون گفتم بهتره بری و به کارهای آنجا برسی چون ظاهرا بهت خیلی نیاز دارند.
۵۰ روز در آنجا بود تا زمانی که حلب آزاد شد به مرخصی آمدند و این مرخصی سه هفتهای بود. برای رفتن برنامهریزی کرده بود تا این بار به دلیل بیقراریهای مادرم، ما رو نیز همراه خود ببرد. حتی همه چیز را آماده و مکان را مشخص کرده بود ما نیز پاسپورتها را گرفته که برایشان کار فوری پیش آمد، به ما گفت که در این فصل هوای آنجا خیلی سرده کمی گرمتر شد شما را حتما با خودم میبرم بنابراین سفر مشهد مقدس را برنامهریزی کردند و به همراه مادر و برادرم یک هفته مهمان امام رضا(ع) بودیم. بعد از سه هفته به سوریه برگشتند. سوم بهمن آخرین ماموریتشان بود.
خبرنگار: نحوه شهادتشان چگونه بود؟
همسر شهید؛مقر اصلی شهید در قرارگاه حضرت زینب(س) در دمشق بود که در یک دانشگاهی استقرار داشتند صبح حادثه یکی از دوستانش به ایشان زنگ زدند که در منطقه درعا چند نقطهای را از رزمندگان گرفتند و ما به آنجا باید برویم ایشان هم به دلیل مسئولیت کاریشان و حس وظیفهایش به همراه دو نفر از افراد غیرایرانی راهی شدند که بین مرز درعا و اردن به شهادت رسید. در واقع در آن منطقه کمین کرده بودند تا آنها را زنده بگیرند که قسمتشان شهادت بود.
با وجود کارهایی که در آن جا داشت کمتر پیش میآمد تا صحبتی کند اما بعد از شهادتش با تعریف همرزمانش و فرماندهانش در سوریه میگفتند که ایشان در آنجا چقدر مثمرثمر و مفید بودند. دوست نداشت بگوید که مدافع حرم است و زمانی از وی میپرسیدند که چکار میکنی میگفت: مهندس الکترونیک هستم.
خبرنگار: حاج آقا نحوه شهادت آقا مصطفی چگونه بود و از خبر شهادتش چه حسی پیدا کردید؟
پدر شهید؛ خوب از خبر شهادتش خوشحال شدم و خدا را شکر کردم که فرزندم در راه اهل بیت به شهادت رسید.
زمان خبر شهادتش در منزل بودم، دوستانش یاسر رجبی و حاج آقا محمدیان برای سرسلامتی به منزلمان آمدند که قبل از آمدنشان دامادم بهم زنگ زد که کجا هستم گفتم که منزلم این دو نفر خبر شهادت را بهم نگفتند در همین زمان آقایی از تهران زنگ زد و خبر شهادت را داد که من تلفن را سریع قطع کردم تا اهل خانه متوجه نشوند. ۱۰ دقیقه بعد نیز حاج خانم به همراه دامادم زنگ زد و جویای حالش شد که گفتند: مصطفی زخمی شده است.
مادر شهید؛زمانی که گوشی حاج آقا زنگ خورد بهم الهام شده بود که خبری هست چرا که دوستانش هم آمده بودند از آنها و حاج آقا پیگیر شدم که بگویند جریان چیه؟ گفتند که آقا مصطفی زخمی شده و پاش تیر خورده. برای اطمینان به داداشم زنگ زدم که ظاهرا آقامصطفی زخمی شده شما در اینترنت بگردید ببینید جریان چیه؟ گفتند که ما داریم به منزل شما میآییم، به خودم گفتم: اینها دارند همه به منزلمان میْآید پس یک خبری شده و مصطفی به شهادت رسیده است. خبر شهادتش را خانم دوستش بهم داد که پس از در آغوش قرار دادنم گفتند که آقامصطفی شهید شد.
تا صبح برای شهادتش گریه کردم تا صبح فردا که پیکرش را آوردند و برای دیدنش رفتم با مشاهده پیکرش آرام گرفتم، رفتم بالای سرش و شهادتش را بهش تبریک گفتم، بهش گفتم آن چیزی که آرزویت بود به آن رسیدی.
سه روز قبل از شهادتشان برای شهادت شهید نعمایی از شهدای مدافع حرم چالوس مداحی کرده بودند و فیلم و عکس خود را فرستاده بود تا ما ببینیم، زمانی که دیدم ایشان کنار پیکر شهیدی هستند و دارند مداحی میکنند حالتی که از ایشان دیدم خیلی نگران شدم زیرا چهرهشان اینبار فرق میکرد، چهرهاش بسیار عجیب بود، کنار حرم حضرت زینب(س) هم بود بهش پیام دادم که قضیه شهید چیه جواب دادند که این شهید از بچههای چالوس هستند، نگران نباش من حالاحالاها شهید نمیشوم. من مداح شهدای مدافع حرم هستم و آمدم اینجا تا برای همه شهدا مداحی کنم من لیاقت شهادت ندارم.
این بار که رفت بسیار بهم زنگ میزد به طوری که روزی دو بار یا سه بار در تماس بودیم و حتی تماس تصویری هم داشتیم برخلاف سریها قبل که روزی یک بار به منزل زنگ میزدند.
شب قبل از شهادتشان زنگ زد، انگار به ایشان الهام شده بود زیرا چهل دقیقه با هم صحبت کردیم و حتی چند بار قطع شده بود دوباره زنگ زدند و صحبت کردیم. بسیار دردودل میکرد حتی پیشنهاد داده بود که زمانی مدرسه شما و زهرا تمام شد به سوریه بیاید تا کنار من باشید زیرا دوری از شما برام سخت شد این نشان از دلبستگی مدافعان حرم به خانوادههایشان برمیگردد نه اینکه از زن و فرزندانشان گریزان باشند حتی عشق این مدافعان حرم به خانوادهشان از افرادهایی که در خیابان ابراز عشق و علاقه میکنند، بیشتر است.
به ایشان گفتم که امسال عید بدلیل جای خالی پدرم شما حتما در منزل حضور داشته باشید چرا که به وجود شما نیاز دارم گفتند باشه، با توجه به اینکه در نوروز سال گذشته نیز باهمدیگر برنامهریزی کرده بودیم که سفر راهیان نور باهم برویم تا در آنجا بنده به عنوان مبلغ و ایشان بعنوان مداح حضور یابیم اما در ۲۶ اسفند ۹۴ به ایشان ماموریت مهمی خورد و عازم سوریه شدند و من خیلی ناراحت و دل شکسته شدم اما حرفی نزدم و همراه پدرم راهی راهیان نور شدم.
در آن زمان طی بازدیدهایی از شلمچه و اروندکنار حال وهوای خاصی بهم دست داده بود بخصوص سر مزار شهید علمالهدی در هویزه طوری شدم و از آن شهید بزرگوار خواستم که لیاقت آقامصطفی شهادت باشد. دعا کردم آنقدر ایشان به اسلام خدمت کنند که زمان شهادتشان به عنوان شهید بزرگی شوند و به مقام بالایی برسند و احساس میکنم که ایشان به این والایی رسیدند که به شهادت رسیدند به ویژه آن خوابهایی که بستگان و اطرافیان از ایشان میبینند و برایمان تعریف میکنند.
مادر شهید از خوابش گفت: یک شب خواب دیدم که کامیون بزرگی بود که آقامصطفی را بالای کانتینرهای این کامیونهای بزرگ قرار دادند، همانطور داشتم نگاه میکردم دیدم که کانتینر از کامیون جدا شده و به سمت بالا حرکت کرد و آقامصطفی نیز به همراه کانتینر به سمت بالا میرود و آن را به دور جمعیت حاضر میچرخانند تا اینکه به پایین برمیگردانند در دست آقامصطفی تابلویی قرار گرفته که نوشته” خوب خوبان را میبرند” زمانی که کامل بر روی زمین نشست ایشان به سمتم دویدند و در آغوشم جای گرفتند که بهشون گفتم: شما را آنقدر بالا بردند که خیلی کوچک شده بودی. این به مقام بالای شهیدم را برام تعبیر کردند که به آن دست یافته بود.
خبرنگار: استقبال مردم آمل را چگونه دیدید؟
مادر شهید؛بینظیر بود، با وجود این که چندین بار آمل میزبانی چند شهید مدافع حرم بود استقبال مردم این شهرستان بینظیر بود و حتی امام جمعه آمل نیز هنگامی که به منزل ما آمده بودند نیز همین را میگفتند.
خبرنگار: چه انتظاری از مردم دارید؟
مادر شهید؛انتظارمان این است که راه آقامصطفی و اسلام را ادامه دهند، رهبر را تنها نگذارند و راه شهدا را ادامه دهند.
همسر شهید؛دین ما اسلام است و این دین امروزه نیاز به امثال آقامصطفی دارد تا خدمت به اسلام کنند. برای احیای ارزشهای دین اسلام نیاز به کار جهادی است، سستی و تنبلی در کار نباید باشد. مسلمان و شیعه مدعی امام زمان(عج) الان باید آنقدری تلاش و جهاد کند تا زمینهساز ظهور آقا باشد، زمانی که ایشان آمدند نگویند که ما خسته شدیم از بین که کار کردیم.
خبرنگار: مهمترین وظیفه خود را پس از شهادت و نبود شهید آقامصطفی چه میدانید؟
همسر شهید؛مهمترین وظیفهام را اجرای رسالت زینبی میدانم؛ در این برحه از زمان وظیفه ما سختتر است و آن داشتن صبر و استقامت است، رسالت پیام شهدا وظایف مهمی است که بر دوشم هست تا به سرانجام برسانم.
زمانی که آقامصطفی عازم سوریه بودند بهشون میگفتم که بین دو چیز ماندم یکی احساس که اجازه رفتن به شما را نمیدهد و دیگری عقل که میگوید باید برید چون به شما نیاز دارند زیرا اگر خودم هم مرد بودم مطمئنا نمیماندم و میرفتم و میجنگیدم.
تسنیم: مهمترین دغدغه شهید چی بود؟
همسر شهید؛ مهمترین دغدغهاش بصیرت و مسیر ولایت فقیه بود و تاکید داشتند که همه به این سمت باشند تا خدایی ناکرده بین مسئولان امر اختلافی نباشد و برای رفاه مردم گام بردارند. دقیقا همان دغدغههایی که مقام معظم رهبری به ویژه شهدای هشت سال دفاع مقدس داشتند، بود.
زمان مرخصیشان بجای حضور بیشترشان در کنار خانواده حضورشان در برگزاری هر یادوارهای بود تا به برگزارکنندگان یادواره کمک کنند. در اجرای برگزاری شهدای متولدین هرماه در امامزاده ابراهیم(ع) دغدغه این را داشت تا دعوتنامه این مراسم را به درب خانه تک تک خانوادههای شهدا ببرد و تحویل دهند. سر زدن به خانواده شهدا را دوست داشت.
شاید زمزمههایی از جاهای مختلف سطح شهر شنیده باشید که ماموریتی که برای مدافعان حرم در نظر میگیرند بر مبنی پرداخت مبلغ هنگفتی است تا با حضورشان در سوریه بدست خانوادههایشان برسد، آیا چنین چیزی صحت دارد؟
همسر شهید؛ واقعا نمیدانم چی پاسخی به این سوالتان بدهم، شاید اگر حق ماموریت شهید را به شما بگویم موجب خندهتان شود، هر کدام از این حق ماموریتها بسیار ناچیز بود که نمیدونم چگونه بگویم. بارها آقامصطفی عنوان کردند که اگر نظامی هم نبودند باز هم در جنگ سوریه شرکت میکردند. در بین شهدای مدافع حرم حتی داشتیم شهیدی که مهندس نفت بود برای رفتن از کارش مرخصی بدون حقوق گرفت در زمان حضورش در سوریه برای امرارمعاش زندگیاش ماشین خود را فروخته بود و در آخر قسمتش شهادت بود. شهیدزالنژاد حاضر بود چیزی از جیب خود بدهد تا در جنگ سوریه شرکت کند. شهیدی که هر سال خمسش را واریز میکرد تا اعمال اسلام را به جا آورد به گونهای که یک سال بدون پرداخت خمس سر بربالش نگذاشته بود.
ما هم این زمزمهها را میشنیدیم شاید این پیشرفت ناچیز که مادیات است را همه در زندگیشان داشته باشند و این موجب میشد که همه بگویند به اینها چیزهایی را میدهند در حالیکه به مانند همه یک واحد منزل مسکونی به اضافه خودروی ارزان قیمت داریم که در زندگی بسیاری از افراد عادی مشاهده میشود.
و حرف آخر…
همسر شهید؛آرزویم شهادت در راه خداست.
منبع:تسنیم