بعد از ترور ناجوانمردانه سردار سیدرضی موسوی، بحثهای انتقادی در فضای افکار عمومی، رسانهها و کارشناسان پیرامون «راهبرد صبر استراتژیک» و «اقدام مستقیم» علیه رژیم صهیونیستی دوباره شدت گرفت. بعضی معتقد هستند که باید با اقدام مستقیم انتقام شهید رضی گرفته شود تا بازدارندگی نظام تقویت و حفظ شود. برخی دیگر معتقد هستند رژیم صهیونیستی به دنبال وارد کردن ایران در جنگ غزه بهصورت مستقیم و شکلگیری یک جنگ منطقهای تمام عیار است و نباید در پازل صهیونیستها بازی کرد.
در همین رابطه رجانیوز در یک گفتگوی کوتاه، به این مسئله پرداخته است. متن کامل این مصاحبه کوتاه در ادامه آمده است:
برخی در پاسخ به چرایی عدم تحقق وعده انتقام سخت به جنگ پنهان میان ایران و اسرائیل (ضربات غیرمستقیم و عملیات اطلاعاتی- سایبری علیه رژیم صهیونیستی) اشاره میکنند. از طرفی دیگر نیز رژیم صهیونیستی در این جنگ پنهان فعال است و ضربات متعددی مانند انفجار نطنز، حمله به مرکز پهپادی کرمانشاه، حملات کوادکوپتری به صنایع دفاعی و… از سوی آنها صورت گرفته است. نظر شما در این مورد چیست؟
تا جایی که به خاطر میآورم در اواخر دی ماه سال ۱۴۰۰ حرف و حدیثهایی از حملۀ «۶ پهپاد هدایت شده از مرکزی واقع در استان کردستان عراق به نقطهای واقع در کردستان ایران» رسانهای شد و در اواخر اسفندماه همان سال هم اخباری از کشته و زخمی شدن ۱۱ مأمور موساد در حمله به یک مرکز موساد در استان کردستان عراق منتشر شد. در مورد بقیه حملات مورد اشارۀ شما هم همیشه یک پاسخی وجود داشته اما این که در مورد ارتباط یا عدم ارتباط این دو رویداد با هم یا با رویدادهای مشابه چه کسی در کدام رسانه چه چیزی گفته یا میگوید در واقع مطلقاً اهمیتی ندارد. بله تمام سامانهها از جمله سامانۀ سراسری سوخت در کشور ما باید در برابر حملات سایبری مقاومتر طراحی شده و آسمان کشور ما هم باید در برابر پرواز «ریز پرندهها» ایمنتر شود؛ چرا که غیرممکن یا غیرمحتمل کردن اجرای موفق حملات شرورانه یکی از راهبردهای اصلی برای رسیدن به بازدارندگی مؤثر در برابر دشمن است که به آن “Deterrence by Denial” یا «بازدارندگی مبتنی بر منع دسترسی» گفته میشود.
سوال: درمورد این نوع بازدارنگی توضیح بیشتری میدهید؟
این نوع بازدارندگی وقتی حاصل میشود که دشمن علاوه بر از هزینههای ضربۀ متقابل به این جمع بندی برسد که احتمال اجرای موفق هرگونه شرارتی علیه یک کشور به قدری به صفر نزدیک است که هرگونه تلاش مزبوحانه برای شرارت نتیجهای جز آبروریزی و دستگیری عوامل خودفروحته نخواهد داشت و به این ترتیب با مقایسۀ عواقب هر نوع شرارتی با دستاوردهای احتمالی آن، از ارتکاب به شرارت منصرف گردد. البته در رسانهها بیشتر یخش اول بازدارندگی یعنی بازدارندگی حاصل از اطمینان نسبت به حتمی بودن «ضربۀ متقابل» یا “Retaliatory Strike” است که مورد تأکید قرار میگیرد. اما واقعیت این است که در خصوص این امر که «ضربۀ متقابل» ایران همیشه حتمی، عبرتآموز و بسیار مؤثرتر از «مقابلۀ به مثل» ساده بوده، هست و خواهد بود کسی تردیدی ندارد.
آیا صبر استراتژیک پس از اقدام اخیر رژیم صهیونیستی در ترور شهید سیدرضی موسوی همچنان قابل توجیه است؟ زیرا بسیاری معتقدند که ما هماکنون در بازی طرف مقابل گیر افتادهایم و دچار رفتاری قابل پیشبینی شدهایم که دست مقامات رژیم صهیونیستی را در اقدام مستقیم علیه شهروندان ایرانی باز میگذارد. نظر شما در این مورد چیست؟
در طرح سؤال شما به سه نکتۀ بسیار مهم توجه کافی نشده است. نخستین نکته این واقعیت است که شهید موسوی در زمان شهادت، یک دیپلمات رسمی، یعنی دبیر دوم سفارت جمهوری اسلامی ایران در دمشق، بود. در تمام دنیا بسیاری از دیپلماتهای ارشد با (یا اساساً به این دلیلِ) برخوردار بودن از سوابق نظامی-امنیتی به مأموریتهای دیپلماتیک منصوب میشوند. قبل از انقلاب از سال ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۶ سفیر آمریکا در ایران «ریچارد هلمز» بود که پیش از انتصاب این سمت، عملاً تمام عمر خود را در سرویسهای امنیتی مختلف آمریکا کار کرده بود؛ در حقیقت او از سال ۱۹۶۲ تا سال ۱۹۶۶ «معاون آژانس مرکزی اطلاعات آمریکا» (CIA) و از سال ۱۹۶۶ تا سال ۱۹۷۳ هم رئیس این سازمان جاسوسی بود. در سالهای اخیر اگرچه در رسانهها احتمالاً معروفترین مورد مشابه با ریچارد هلمز، «میشائیل کلور برشتولد»، سفیر سابق آلمان در تهران، بوده که او هم تقریباً تمام عمر خود را در سرویس جاسوسی آلمان (BND) کار کرده بود(و حتی برخی رسانهها پایان ناگهانی مأموریت او در ایران را هم به نوعی با برنامهریزیها برای یکی از مهمترین پروندههای تروریستی در ایران مرتبط معرفی کردند). بنابراین بخش قابل توجهی از دیپلماتهای سایر سفارتخانههای مستقر در اغلب کشورهای منطقه و نه فقط ایران، داری سوابق نظامی-امنیتی هستند و به عبارت دقیقتر استفاده از متخصصین دارای سوابق نظامی-امنیتی از دیرباز یکی از عرفها دیپلماتیک در منطقۀ ما بوده است. لذا سوابق ولو درخشان مستشاری، نظامی و یا امنیتی نمیتواند و نباید باعث به فراموشی سپرده شدن این واقعیت شود که در واقع یک دیپلمات ارشد یعنی دبیر دوم سفارت جمهوری اسلامی ایران در دمشق، در شهر محل مأموریت دیپلماتیک خود مورد حملۀ صهیونیستها قرار گرفته و به شهادت رسیده است.
نکتۀ دوم توجه به تضعیف شدید توان بازدارندگی سوریه پس از قربانی شدن دولت و مردم این کشور در دسیسۀ موسوم به جنگهای داخلی بوده است. سوریه از اوایل دهۀ ۱۹۷۰ میلادی رسیدن به نوعی بازدارندگی در برابر تواناییهای تسلیحاتی متعارف و غیر متعارف اعطا شده به اسرائیل توسط غرب را در دستور کار خود قرار داده بود که در پی ایجاد و گسترش درگیریهای داخلی از سال ۲۰۱۱ و سپس ورود قدرتهای فرامنطقهای به این درگیریها، برای از بین بردن کامل این توان بازدارندگی زیر نظر (OPCW) تا ۳۰ جون ۲۰۱۴ ضربالاجل تعیین شد و به این ترتیب از اواسط سال ۲۰۱۴ یکی از ستونهای اصلی بازدارندگی سوریه در برابر اسرائیل عملاً از بین رفت. به همین دلیل اگر تا قبل از سال ۲۰۱۴ به ندرت و در موارد خاصی (مثل ۵ سپتامبر سال ۲۰۰۷) شاهد حملات هوایی اسراییل به خاک سوریه آن هم با محافظهکاری فراوان بودیم، از نیمۀ دوم سال ۲۰۱۴ به بعد اسرائیل عملاً در سوریه هم مثل غزه و لبنان تقریباً هر وقت که خواسته به هر هدفی که توانسته حمله کرده است.
نکتۀ سوم استفادۀ اشتباه از ترجمۀ عبارت “Strategic Patience” (صبراستراژیک) به جای “Strategic Passivity” (انفعال استراتژیک) است. واقعیت این است که برخلاف سروصداهای رسانهای، دستکم تا زمان این پرسش و پاسخ، هیچیک از مقامات رسمی در رژیم صهیونیستی شهامت پذیرش مسئولیت حملۀ هوایی ۴ دی ۱۴۰۲ به دمشق که تمام شواهد و مدارک ارتکاب آن توسط صهیونیستها در اختیار ایران قرار دارد را نداشتهاند، اما حتی در صورت پذیرش رسمی مسئولیت این جنایت، هم باید توجه داشت که اساسا “Responding in kind” یا «مقابلۀ به مثل» به جای تعقیب و مجازات جنایتکاران، هرگز حتی در دوران جنگ هشت سالۀ صدام علیه ایران هم به عنوان یک استراتژی جز انتخابهای جمهوری اسلامی ایران نبود. یعنی جمهوری اسلامی ایران در قبال بسیاری از جنایتهای رژیم صدام از زدن هواپیماهای مسافربری، تا بمباران مدارس و بیمارستانها و بمبگذاری در اماکن پرجمعیت و استفاده از تسلیحات کشتار جمعی و … هرگز «مقابله به مثل» را جایگزین «تعقیب و مجازات جنایتکاران» نمیکرد. بگذریم از این که در منطق ایرانی معمولاً به «کسی که سگی پایش را گاز گرفته» توصیه نمیشود: «خب تو هم که دندان داری، برو و پای سگ را گاز بگیر» و توضیح سادۀ آن هم همیشه این بوده است که «توان کرد با ناکسان بد رگی، ولیکن نیاید ز مردم سگی».
در مورد جنایتهای آمریکا و رژیم صهیونیستی هم دقیقاً مثل جنایتهای رژیم صدام (یعنی رژیمی که اتفاقاً در زمان ارتکاب جنایاتش دقیقاً مثل رژیم صهیونیستی مورد حمایت همهجانبۀ قدرتهای منطقهای و فرا منطقهای بود) «مقابلۀ به مثل» کار پیچیدهای نیست که کسی ایران را در انجام آن ناتوان تلقی کند. اما تعقیب، مجازات و نهایتاً رساندن جنایتکاران به سزای اعمالشان، مثل تعقیب و مجازات صدام، کار دشواری است که مستلزم برخورداری از صبر، توکل، ایمان و استقامت است. به همین دلیل هم نه فقط در مورد شهید فخری زاده یا شهید موسوی یا شهید سلیمانی و شهید ابومهدی بلکه در مورد تمام شهدای گرانقدر دیگر، تأکید همیشگی ما این است که انتقام گرفته نشده است، بله «مقابلۀ به مثل» یا به تعبیر شما پاسخ مستقیم کاری سخت نیست چراکه همین امروز دهها دیپلمات صهیونیست با سوابق امنیتی و نظامی در کشورهای مختلف قابل شناسایی هستند اما وقتی ارزش کفش هر یک از شهدای شما از سر امثال ترامپ و نتانیاهو بیشتر است، لازم است برای انتقام گرفتن زندگی کنید نه صرفاً برای تلافی.
انتهای پیام/
منبع: رجانیوز