دو نمونه آشکار این روند، حمله به دمشق در ماجرای سویداء و بمباران دوحه در قطر بود؛ اقداماتی که با وجود داشتن پیامهای راهبردی در چارچوب «مرزشکنی بدون سقف»، بهطور معکوس موقعیت اسرائیل را در میان متحدانش تضعیف کرده و موجی از واکنشهای منفی برانگیخته است.
از منظر نظریه آشوب، زمانی که یک بازیگر بیش از حد در اردوگاه دشمن بیثباتی ایجاد کند، این آشوب بهصورت ارگانیک به خود آن بازیگر بازمیگردد. اکنون، در پی تجاوز به دوحه و حملات پیشین، رژیم صهیونیستی در جایگاهی قرار گرفته که عملاً خود را بهعنوان «قلدر محله» معرفی کرده و موجی از نگرانی و بیاعتمادی را میان کشورهای عربی و اسلامی بر انگیخته است. طرحهایی چون الحاق کرانه باختری، یا حملات شدید به غزه، بیش از پیش فاصله میان تلآویو و افکار عمومی جهانی را افزایش داده و مشروعیت ادعاهای سیاسی این رژیم را متزلزل کرده است.
واقعیت این است که رژیم صهیونیستی با تکیه صرف بر ترور، خرابکاری و بمباران در پی القای سلطه بر خاورمیانه است؛ اما چنین نظمی، نه بر پایه تمدن و قدرت پایدار، بلکه بر سازهای مصنوعی و متکی به حمایت ناتو و پنتاگون بنا شده است. از همین رو، آینده این روند چیزی جز بازگشت آشوب به درون اسرائیل و کاشت بذر طوفان نخواهد بود. طوفانی که نه تنها در عملیاتهای کوتاهمدت نظامی بلکه در تغییر حافظه جمعی ملتهای منطقه و جهان نمود خواهد یافت.
در این میان دو نکته اساسی برجسته است: نخست، نقش جمهوری اسلامی ایران در موقعیت «نقطه پرگار» تقابل با سیاستهای توسعهطلبانه تلآویو؛ و دوم، ضرورت مقابله با کارزار ارعاب اسرائیل، نه فقط در سطح ملتها بلکه بهویژه در میان رهبران عربی و اسلامی که امروز بیش از هر زمان دیگری زیر فشار انتخابهای راهبردی قرار گرفتهاند.
انتهای پیام/