ادلب این روزها بسیار سرد است. حالا دیگر نه یک تکه هیزم برای سوزاندن در این دو شهرک هست، نه حتی یک لیتر نفت یا سوخت دیگری در اختیار مردم عادی قرار گرفته است.
اخبار جهادی – «پس از ۳ سال محاصره، روحیه خوبی دارد؛ نا امید نیست و خوشحال است؛ میگوید هفته گذشته کمکها از طریق آسمان به دست شهروندان رسیده»؛ این بخشی از صحبتهای ابوهادی در شهرک محاصره شده الفوعه با خبرنگار است.
از او وقتی درباره نوع کمکهای ارسالی میپرسم، میگوید «کمکهای غذایی و لباسهای گرم به دستمان رسید»؛ کمی مکث میکند و با اشتیاقی خاصی می خواهد از موضوعی صبحت کند؛ انگار احساس میکنم که صاحب گنجی بزرگ شده است؛ البته برای مردمانی که سه سال است یک وعده غذای گرم درست و حسابی را نچشیدهاند و کودکانشان پای برهنه هستند، هرچیزی حکم یک گنج بزرگ را دارد:
– اتفاقی خاصی در شهرکهای محاصره شده الفوعه و کفریا افتاده که این قدر خوشحال هستی؟
+ میخندد و در پاسخ میگوید: «پس از ۳ سال محاصره صاحب کفش شده ام.» من هم از خنده او خندهام میگیرد و غمی هم در دلم مینشیند.
میگویم آیا فقط تو این شانس را در شهرک داشتی یا افراد دیگر هم امروز خوشحالیشان تکمیل شد؟ پاسخ او مثبت است و با لحن خاصی گفت: «من و متولدین قبل از سال ۲ هزار میلادی بالاخره این شانس را پیدا کردیم که صاحب کفش شویم.»
میخواهد بیشتر صحبت کند؛ تاکید کردم که منتظر شنیدن حرف های او هستم. حالا بغض حرف زدن را برایش سخت کرده است: «احساس می کنم صدها سال به عقب بازگشتیم؛ هنوز باورم نشده که ۳ سال است در محاصره هستیم و هنوز در شوک هستم.»
میگوید سالهای قبل تصور این روزها را نداشتم … علاقهای نداشتم بحث خیلی به سمت تلخی برود و به ناگاه پرسیدم: پس کودکان و نوجوانان صاحب کفش نشدند؟
با آرامش پاسخ داد: «ماه گذشته کودکان و نوجوانان شهرک های الفوعه و کفریا صاحب کفش شدند.»
ادلب این روزها بسیار سرد است. سوز سرمای ادلب با وجود لباسهای گرم و وسایل گرمایشی هم به سختی تحمل میشد، حالا دیگر نه یک تکه هیزم برای سوزاندن در این دو شهرک هست، نه حتی یک لیتر نفت یا سوخت دیگری در اختیار مردم عادی قرار دارد. درباره سرمای شدید این روزهای استان ادلب از او میپرسم مردم چگونه این روزهای سرد را سپری میکنند؛ تاکید میکنم که میدانم تقریبا سوختی ندارید؛ ابوهادی می گوید سرمای شدید طاقت همه مردم را بریده و سوختی وجود ندارد.
صحبت هایش را ادامه میدهد و میگوید فقط تاجران سودجو سوخت در اختیار دارند؛ دوباره احساس می کنم که بغض کرده است؛ اندکی صبر می کند و می گوید ضربهای که این تاجران به ما وارد کردند، تروریستها انجام ندادند.
ابوهادی تاکید میکند که کمک های ارسالی از طریق هواپیما کافی نیست و تاجران سودجو با همکاری سرکرده های تروریستی کالاها را با قیمت گزاف به مردم می فروشند.
با تعجب پرسیدم مگر پولی برای مردم باقی مانده که بتوانند کالایی بخرند و اصلا چطور تاجران شهر با تروریستها همکاری میکنند؟ سوال سوم را هم پرسیدم که چرا نیروهای مسلح مردمی دخالت نمی کنند؟
ابوهادی گفت: مردم پولی برای خرید کالا ندارند اما می توانند وسایل خانه خود را به تجار سودجو بفروشند؛ دوباره پرسیدم این برای تاجران و تروریست ها ارزشی ندارد؛ صحبت هایم را تایید میکند و میگوید تروریست ها فقط به دنبال فشار بر مردم محاصره شده هستند تا همه هستیشان را بگیرند.
بلند فریاد میزند: همه هدفشان این است که زنده زنده مردم را بُکشند؛ و این گونه صحبت هایش را تکمیل می کند: تروریست ها با تجار برای فشار بیشتر به مردم زد و بند کرده اند.
سوال سوم را هم این گونه پاسخ می دهد: نیروهای مردمی نمی خواهند درگیری داخلی در شهرک ها به وجود بیاید چون تروریستها از این فرصتها سوء استاده میکنند.
صحبت هایی که با امید و خوشحالی شروع شده بود حالا به قسمت های تلخش رسیده است؛ از ابوهادی می خواهم بیشتر از سختی های مردم محاصره شده بگوید؛ میگوید: «نبود بذر کشاورزی باعث شده مردم چیزی برای کاشت در مزارع اطراف شهرک ها نداشتند باشند.»
و به سرعت اضافه میکند: «اگر بذری هم وجود داشت امیدی برای کشاورزی نبود چون تک تیراندازهای تروریستها مردم را در مزارع هم هدف قرار میدهند.»
می گوید: مردم نمی توانند مایحتاج اولیه خود را تامین کنند و شانس آوردیم که برف آمده تا حداقل آبی برای ذخیره داشته باشیم. از او می پرسم چگونه؟ در پاسخ گفت: مردم با قابلمه یا هر وسیله ای که دارند، برف جمع می کنند تا موقت هم که شده آب سالمی برای استفاده داشته باشند.
برای چند لحظه سکوت میکند؛ احساس کردم که ارتباط قطع شده اما خیلی زود متوجه شدم میخواهد از مسئله غم انگیز دیگری صحبت کند؛ ابوهادی میگوید دیگر هیزمی هم وجود ندارد که مردم بتوانند خود را گرم کنند.
او به جزئیات بیشتر اشاره کرد و افزود: در اثر حمله مکرر تروریست ها درختان آتش گرفتهاند و نابود شدند؛ انگار خسته شده اما ادامه میدهد: مردم برای گرم کردن خود در این سرما، درهای چوبی منازل را می شکنند و می سوزانند تا از سرما نمیرند.
ابوهادی میگوید بگذار تا فرصت هست از فرماندهان جبهه مقاومت درخواستی کنم؛ ارسال آرد یک بار در هفته کفاف همه مردم را نمی دهد؛ کاش دوبار در هفته برای مردم از طریق آسمان آرد ارسال شود.
او درباره وضعیت بهداشتی و درمانی مردم محاصره شده الفوعه و کفریا نیز میگوید: هیچ امکانات اولیه درمانی و بهداشتی وجود ندارد و هر روز آمار مرگ و میر زیادتر میشود.
میگوید چند نوزاد دیگر به دلیل نبود تجهیزات درمانی جان خود را از دست دادند؛ داستان جان دادن کودکان و نوزادان به قدری تلخ است که توان توضیح بیشتر ندارم.
به او اطمینان میدهم که درباره این موضوع دیگر چیزی نمیپرسم و صحبت هایش را در خصوص وضعیت درمانی این گونه تمام می کند: وضعیت فاجعه بار است و حملات شیمیایی تروریست ها هم به وخیم شدن شرایط منجر شده است.
در پایان گفت وگو از او میپرسم که آیا مردم از پیروزی های اخیر جبهه مقاومت در استان ادلب خبر دارند و آیا می دانند که رزمندگان به ۳۶ کیلومتری شهرکهای محاصره شده رسیدند؟
ابوهادی طوری به این سوال آخر پاسخ داد که احساس کردم از فضای غم انگیز میانی مصاحبه فاصله گرفتیم و به لحظات امیدوار کننده ابتدای مصاحبه نزدیک شدیم؛ با صدای رساتر و همراه با امید گفت: بله خبر دارم و برای شکست محاصره لحظه شماری میکنیم.
ابوهادی گفت: «جملهای میخواهم بگویم که در پایان مصاحبه حتما آورده شود تا به گوش فرماندهان مقاومت برسد»؛ و صحبتهای پایانی اش را این گونه ادامه داد:
مردم الفوعه و کفریا همه هستی خود را از دست دادند اما تلاش می کنند پس از شکست محاصره برای استقبال از حاج قاسم سنگ تمام بگذارند…
انتهای پیام/
منبع:مشرق