سخن از فرماندهای کهنه کار و سرداری مجاهد است؛ شخصیتی که بیش از آنکه نظامی باشد؛ مربّی بود و در همه حال، با آرامشی مثال زدنی، به تربیت نیروها میاندیشید.
به گزارش اخبار جهادی،شاید کسی باور نکند فردی که دو بار مفتخر به دریافت نشان فتح از دستان مبارک فرماندهی کل قوا شده است و همچنین در کارنامه خود، سابقه فرماندهی لشکر انصار الحسین همدان، لشکر قدس گیلان، قرارگاه نجف اشرف، سپاه محمد رسول الله تهران بزرگ و همچنین جانشینی قرارگاه امام حسین(ع) و سازمان بسیج مستضعفان را در کنار مشاورت عالی فرماندهی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داشته است؛ اینچنین متواضعانه در وصیت نامه اش سخن گفته باشد: «بنده حقیر، حسین همدانی، شاگرد تنبل دفاع مقدس اعتراف میکنم که وظایف خود را به خوبی انجام نداده ام و بعضی مواقع این نفس سرکش، وسوسه میکرد و مرا گول میزد… اما خدا کمک می کرد و توبه میکردم … خدا کند که در موقع جان دادن، خدای مهربان از ما راضی باشد؛ خودم به رحمت او امیدوار هستم؛ نه به عملکرد خودم. از امام و مولایم حضرت آیتالله العظمی سید علی خامنهای مُدّ ظِلّه العالی حلالیت می طلبم که نتوانستم سرباز خوبی باشم و از همه دوستان و آشنایان می خواهم که کوتاهی مرا به لطف و بزرگواری خودشان ببخشند…»
و این، تنها گوشه ای از این وصیت نامه عرفانی است؛ نوشتهای که تنها بیست روز پیش از شهادت آن سردار مجاهد و فرمانده کهنه کار نوشته شده است.
سخن از سرلشکر پاسدار شهید حاج حسین همدانی است؛ فرمانده ای که این روزها، دومین سالگرد شهادت او در حومه شهر حلب است و این هفته به همین مناسبت، مراسمی با عنوان «حبیب حرم» بایاد او در تالار وزارت کشور برگزار شد.
او متولد ۱۳۲۹ در آبادان بود. تنها سه سال داشت که فقدان پدر را حس کرد و یتیم شد. چندی بعد خانواده اش از آبادان به همدان کوچ کرد و این در حالی بود که زندگی بر آنان به سختی می گذشت. حسین از اول دبستان هم درس خواند و هم در بازار همدان کار کرد تا کمکی به خانواده کرده باشد.
۱۵ خرداد ۴۲، پای او را به هیأتهای مذهبی و البته مبارزات سیاسی باز کرد.
سال ۱۳۴۷ او به همراه خانواده به تهران آمد و از آن پس، ضمن تداوم مبارزات سیاسی و حضور مستمرّ در برنامه های حسینیه ارشاد، به فعالیتهای ورزشی و از جمله کُشتی هم روی آورد؛ او در عین حال در آن ایام، کار هم می کرد و البته، شبانه هم درس می خواند.
تنها یک سال پیش از پیروزی انقلاب، وی به همدان بازگشت و در حلقه یاران آیت الله سید اسدالله مدنی قرار گرفت؛ روحانی بااخلاصی که به عنوان محور اصلی مبارزات مردمی علیه رژیم ستمشاهی شناخته می شد.چیزی نگذشت که انقلاب پیروز شد و در حالیکه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی همدان به فرماندهی مرضیه حدیدچی (دبّاغ) شکل می گرفت؛ حسین هم در سپاه و به عنوان مربّی خدمت می کرد.
ماههای نخست پیروزی انقلاب با بحرانهای مناطق کُردنشین همراه شد؛ این بود که حسین به آن مناطق رفت تا یاریگر مردم در برابر آشوبها باشد.
او خود درباره آن ایام گفته است: «… به دلیل کوتاهی های دولت موقت و خیانت هیأت حُسن نیت، بسیاری از شهرهای کُردنشین پس از آزادسازی مجدداً به اشغال گروههای تجزیه طلب در آمده بود؛ از جمله این شهرها، مرکز استان کردستان یعنی شهر سنندج بود که ما از دوازدهم فروردین ۱۳۵۹ تا بیستم اردیبهشت ماه همان سال، درگیر آزاد سازی و تثبیت آن بودیم. در عملیات سنندج، کُلّ نیروهای جمهوری اسلامی تحت فرماندهی آقایان علی صیاد شیرازی، رحیم صفوی، محمد بروجردی و عباس آقا آزمانی – معروف به ابو شریف – قرار داشتند. آن روزها، آرایش واحد های رزمی ما در حد گروهان و گردان نبود؛ یک سری گروه رزمی داشتیم به استعداد هر گروه پانزده یا بیست نفر. ما چهار گروه نیرو داشتیم؛ یک سری از برادران حزب اللهی پایگاهی نیروی هوایی همدان – پایگاه خلبان شهید محمد نوژه – هم که داوطلب با ما آمده بودند، آنجا کار می کردند …»
و اما جنگ تحمیلی هم که آغاز شد؛ حسین همدانی باز هم به سوی مناطق عملیاتی غرب کشور شتافت و پس از آن، حضور در مناطق متعدد عملیاتی غرب و جنوب غرب کشور را در مسئولیتهای مختلف تجربه کرد.وی پس از آن هشت سال، به دانشگاه فرماندهی ستاد رفت تا تحصیل تئوریک و آکادمیک هدایت و فرماندهی نیروها را نیز به تجربیات گرانبهایش اضافه کند.
فرمانده، پس از آن هم از پای ننشست و در مسئولیتهای مختلف، یار و یاوری دلسوز برای انقلاب و نظام و رهبری بود.
او در کنار فعالیتهای نظامی، اعتقاد عجیبی هم به فعالیتهای فرهنگی داشت؛ تا آنجا که راهاندازی باغ موزه دفاع مقدس و بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس در همدان و همینطور مرکز مطالعات پژوهشی ۲۷ بعثت در تهران، بخشی از اقدامات او به شمار می آید.
وی همچنین به همه رزمندگان توصیه می کرد تا برای ثبت خاطراتشان اقدام کنند و خود نیز، چنین کرد تا خاطراتش به همت حسین بهزاد و با عنوان «مهتاب خیّن» به زیور طبع آراسته شود. تقویم، دی ماه سال ۱۳۹۰ را نشان می داد که وی به سوریه رفت.
او درباره شرایط بحرانی آن زمان، چنین گفته است: «با اینکه دولت این کشور از ما کمک خواسته بود؛ ولی باز هم مسئولین امنیتی سوریه به ما اجازه دخالت در ارتش را نمیدادند و میگفتند ما از شما فقط امکانات می خواهیم؛ اما ما گفتیم ما می خواهیم تجربه هشت سال دفاع مقدس و تجربه بحرانها و آشوبهایی را که در کشور داشتیم به شما هدیه کنیم. به آنها میگفتیم همان دشمنی که این توطئه را برای شما طراحی کرده؛ دشمن ما هم بوده است. ما می دانیم آنها دنبال چه هستند؛ ما آمده ایم تا این تجربه ها را به شما هدیه کنیم. بالاخره اجازه دادند تا کار آموزش نیروهای مردمی را شروع کنیم.»
و این هم تدبیر دیگری از او و دیگر همرزمان او در سوریه است: «اسفند ماه سال ۱۳۹۱، تروریستهای تکفیری کاملاً به نقطه پیروزی نزدیک شده بودند. آنها با حمایت همه جانبه برخی کشورهای عربی و کشورهای غربی توانسته بودند حلقه محاصره را تنگ تر و به کاخ ریاست جمهوری سوریه در دمشق نزدیک شوند؛ به طوری که عنقریب کاخ را به اشغال خود در می آورند. آن شب وضعیت بسیار بغرنجی پیش آمده بود. بشار اسد هم کار را تمام شده میدانست و دنبال رفتن به یک کشور دیگر بود. آخرین پشنهاد، آن شب به بشار اسد داده شد و گفتم: حالا که همه چیز تمام شده و کاخ ریاست جمهوری در آستانه سقوط است، شما باید این آخرین پیشنهاد ما را عملی کنید؛ در اسلحه خانهها را باز کنید و مردم را با اسلحههای موجود در آن مسلّح کنید تا خود مردم جلو این تروریستها را بگیرند. به یاری خدا، با این پیشنهاد موافقت کردند و همان شب با این اقدام، سوریه از سقوط حتمی نجات پیدا کرد و مردم، تروریستهای تکفیری را از اطراف کاخ ریاست جمهوری و بعد هم شهرهای سوریه عقب راندند. پس از آن بود که همین نیروها، هسته اولیه تشکیلاتی به نام “دفاع وطنی” را تشکیل دادند که الان در سوریه با داعشیها، النصرهایها و … میجنگند.»
حاج حسین همدانی سه سال در سوریه ماند و پس از آن، به همراه سردار قاسم سلیمانی، به محضر حضرت آقا شتافت تا گزارش دهد.
وی درباره آن دیدار چنین می گوید: «بعد از سه سال حضور مستمر در سوریه و پایان مأموریتم، گزارشی را آماده کردم تا به محضر حضرت آقا ارائه بدهم؛ البته در این گزارش من گلایههایی را هم از اوضاع آنجا و… گنجانده بودم؛ ولی وقتی به حضور ایشان رسیدیم اولین جملهای را که ایشان به من گفتند؛ چنین بود که: آقای همدانی! در این سه سالی که شما در سوریه بودید من دائماً نگران شما بودم و هر شب برای سلامتی شما دعا میکردم. بعد از شنیدن این جمله حضرت آقا، تمام خستگی این سه ساله از تنم بیرون رفت و به دادن یک گزارش مختصر بسنده کردم.»
او البته مجاهدت را رها نکرد و پس از آن، باز هم به سوریه رفت و این بار، در مهر ماه ۱۳۹۴، به آرزویش رسید و آسمانی شد.
پس از آن بود که رهبر مجاهد انقلاب، در پیام تسلیت خود، از حاج حسین همدانی به عنوان «سردار سرافراز» و «رزمنده قدیمی و صمیمی و پُرتلاش» نام بردند و رحمت خدا را برایش مسئلت فرمودند.
پایان بخش این گفتار، بخش دیگری است از وصیتنامه آن شهید والامقام: «…از خانواده شهیدان، جانبازان و آزادگان همیشه شرمنده بودم که نمیتوانستم خدمتگذار خوبی باشم؛ مرا حلال کنند. تشکر دارم از همسر عزیزم که همسنگر و همراه خوبی بودند، خداوند ان شاءالله این عمل شما را ذخیره آخرت قرار دهد و اما سفارش می کنم مثل گذشته بدهکار به انقلاب و نظام باشی نه طلبکار. قانع باش… در مقابل کمبودها مراقب باش فضاسازان تو را ناسپاس نکنند؛ عشق به ولایت فقیه و اطاعت کامل از ایشان، سعادتمندی دنیا و آخرت را دارد.
فرزندانم را سفارش می کنم و تأکید بر حفظ ارزشهای اسلام عزیز و نظام مقدس جمهوری اسلامی که با حفظ ارزشهایش می توانند تأثیرگذار و مدل و الگو باشند؛ حجاب برتر بر شما واجب است؛ رضایت پدر پیر شما با حفظ ارزشهاست. سعادتمندی و عاقبت به خیری شما را از خدای مهربان خواستارم. از همه آشنایان و دوستان میخواهم در صورت امکان یک روز برایم نماز و روزه به جای آورند؛ اگر ان شاءالله در آن عالم دیگر باز هم در کنار شما عزیزان باشم، جبران می کنم. هیچگونه بدهی ندارم و به کسی هم بدهکار نیستم؛ اما اگر کسی طلبکار بود بدهی را بدهید شاید یادم رفته باشد.
به امید رحمت خدایم؛ خداحافظی با شما و طلب مغفرت. بنده گنهکار/ حسین همدانی.»