پدر شهید زمانی گفت: از زمانی که طالبان مطلع شد که سیدزمان به سوریه میرود، با وسایل شخصی از خانه گریختیم. در طی یک سال گذشته پنهانی در افغانستان زندگی کردیم.
اخبار جهادی- زبان، فرهنگ، تاریخ و ادبیات از شاخصههای اصلی هویت یک ملت است که میان افغانستان و ایران مشترک است. افغانستان قریب به دو هزار شهید در دوران دفاع مقدس تقدیم اسلام کرده است که در نوع خود کمنظیر است. این در حالی است که هر زمان افغانستان به کمک نیاز داشت، ملت ایران به یاری آنها شتافتند. این دو ملت به «خونشریکی» رسیدند و هرگز خون یکدیگر را بر زمین نریختهاند.
در طی چند سال گذشته نیز مجاهدانی از افغانستان در راه خدا از وابستگیهای دنیوی دل کندند و زمین خدا را وطنشان دانستند. از این رو در قالب تیپ فاطمیون همراه با مدافعان حرم وارد میدان جنگ مقابل ناحق و ظلم شدند. این امر پیوندهای دو ملت را بیشتر کرده است.
یکی از جوانان افغانستانی به نام «سید زمان حسینی» سال ۹۴ برای بدست آوردن درآمد وارد ایران شد. وی نخستین فرزند و نانآور خانواده هفت نفرهشان بود. سید زمان از زمان ورودش به ایران، در کاشان، شهریار و شهر ری سکونت داشت و به کارگری میپرداخت تا اینکه به طور داوطلبانه با تیپ فاطمیون راهی سوریه شد و نهایتا پس از سه مرتبه اعزام، در ۲۵ بهمن ماه سال جاری به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهر این شهید بزرگوار در جوار حرم بیبی فرخنده خاتون (س) به خاک سپرده شد.
«سید حسن حسینی» عموی شهید «سید زمان حسینی» گفت: از دوران نوجوانی به ایران مهاجرت کردم. از آنجایی که وضعیت مالی برادرم خوب نبود، سال ۹۴ سید زمان برای کار به ایران آمد و در خانه ما ساکن شد. خرج خانوادهاش را با کارگری به دست میآورد.
وی ادامه داد: در فضای مجازی با تیپ فاطمیون و وقایع سوریه آشنا شد. او از خوی وحشی داعش و فعالیتهایشان آگاهی داشت و با اطلاع و بدور از احساسات تصمیم گرفت که راهی سوریه شود. در کانالهای تلگرامی مربوط به شهدا عضو بود و اخبار سوریه و شهدای تیپ فاطمیون را رصد میکرد. نخستین بار بدون اطلاع از خانواده به سوریه اعزام شد اما در مراحل بعدی به خانواده خبر داد.
عموی شهید حسینی افزود: چند تن از اقوام و همشهریان ما در قالب تیپ فاطمیون به سوریه اعزام شدند و به شهادت رسیدند. در مراسم تشییع و خاکسپاری آنها شرکت کردیم اما فکر نمیکردم که برادرزاده خودم هم روزی به شهادت برسد.
وی تصریح کرد: زمانی که خانواده مطلع شدند که سید زمان به سوریه میرود، مانع رفتنش نشدند زیرا میدانستند که وی با اطلاعات و ایمان میرود.
حسینی با بیان این که پدر شهید ۴۵ روز پیش از شهادت وی به ایران آمده است، گفت: سید زمان راهش را انتخاب کرده بود اما از سوی دیگر نگران خانوادهاش بود، به همین خاطر به سختی پدرش را به ایران آورد. وی در اوایل مردادماه سال جاری از کاشان به سوریه اعزام شد. قصد داشت پس از بازگشت، به دنبال دیگر اعضای خانوادهاش برود.
عموی شهید حسینی اظهار کرد: اگر بگویم که از شهادت سید زمان ناراحت نیستیم، دروغ است. مگر میشود که عزیزی را از دست بدهیم و ناراحت نباشیم اما از اینکه وی در راه اسلام به شهادت رسید، خوشحالیم. سید زمان را به حضرت زینب (س) سپردیم.
وی ادامه داد: سید زمان روزی به شوخی به من گفت که عمو اگر من شهید شوم من را کجا به خاک می سپاری؟ پاسخ دادم که باید در راه اسلام بجنگی. اسلام به سرباز نیاز دارد ولی اگر شهادت روزیات باشد، تو را هر کجا که بخواهی به خاک می سپاریم. لبخندی بر لب سید زمان نشست و گفت: «خوشحالم که در ایران کسی را دارم که اگر شهید شدم برایم مراسم یادبودی برگزار کند.»
حسینی با بیان اینکه گاهی سید زمان از سوریه و شهدا برایم میگفت، روایت کرد: سید زمان روایت کرد که در دومین اعزام خود به سوریه، در آخرین روز که قصد بازگشت داشت، در یک سنگر با دوستش بود. یک سوراخ کوچکی برای جابجایی هوا و دیدبانی در سنگر وجود داشت. سید زمان خطاب به دوستش میگوید که از این سوراخ فاصله بگیر ممکن است که تک تیرانداز داعشی او را نشانه بگیرد. دوستش از این جمله سید زمان میخندد. در همین حین یک تیر از همان سوراخ مستقیم به سر دوستش شلیک کرده و وی را به شهادت میرساند.
«نبی حسینی» پدر سید زمان گفت: سید زمان به سن قانونی رسیده بود و بخاطر علاقهاش به ائمه اطهار (ع) وارد جنگ در سوریه شد.
حسینی گفت: از زمانی که طالبان مطلع شد که سیدزمان به سوریه میرود، با وسایل شخصی از خانه گریختیم. در طی یک سال گذشته پنهانی در افغانستان زندگی کردیم.
وی ادامه داد: از اعزام سید زمان راضی بودم. دو فرزند پسر دیگری هم دارم که در صورتی که خودشان تمایل داشته باشند، راضی هستم که آنها هم به سوریه بروند. اگر لشکر فاطمیون راضی به اعزام آنها نشود، با گروههای دیگر اعزامشان میکنم.
پدر شهید حسینی تصریح کرد: از مسئولین خواستم که اجازه دهند همسرم هم برای وداع با پیکر سیدزمان به ایران بیاید اما قبول نکردند.