اخبار کوتاه

عناصر امنیتی دولت سوریه، یکی از نیروهای مقاومت به نام “راشد محمد سعید الفیصل” را در شهر البوکمال واقع در استان دیرالزور بازداشت کردند. رسانه‌های نزدیک به تحریر الشام، “راشد الفیصل” را از افراد نزدیک به گروه‌های مقاومت و ایران معرفی کرده‌اند. سی‌ان‌ان: هزینه عملیات نظامی آمریکا علیه یمن علیرغم تأثیر محدود، در کمتر از ۳ هفته به یک میلیارد دلار رسید. نیروهای امنیتی دولت سوریه، دو تن از نیروهای سابق دفاع وطنی را به اتهام حمل و نگهداری اسلحه و همچنین تلاش برای حمله به ایست بازرسی تحریر الشام در منطقه بستان الدور دمشق بازداشت کردند. امیر سرتیپ صباحی فرد فرمانده قرارگاه مشترک پدافند هوایی خاتم الانبیا(ص) و سردار امیرعلی حاجی‌زاده فرمانده نیروی هوافضای سپاه پاسداران از منطقه پدافند هوایی جنوب شرق بازدید کردند. در جریان این بازدید توان رزمی و آمادگی دفاعی این یگان مورد ارزیابی عملیاتی قرار گرفت. در پی حمله راکتی سرایا القدس، شاخه نظامی جنبش جهاد اسلامی به پایگاه نظامی ناحل عوز در اطراف نوار غزه، آژیر خطر در شهرک ناحل عوز به صدا درآمد. طبق ادعای ارتش اسرائیل یک فروند راکت از نوار غزه به سوی ناحل عوز شلیک شد و این راکت توسط سامانه‌های پدافندی رهگیری شد.

نوجوانی که سردار سلیمانی را فریب داد!

  • کد خبر : 9878
  • 19 تیر 1396 - 15:50
نوجوانی که سردار سلیمانی را فریب داد!

کانال تلگرامی Khamenei_Book بخشی از کتاب “آن بیست و سه نفر” نوشته «احمد یوسف‌زاده» را منتشر کرده است. «آن بیست و سه نفر» کتابی است که مورد تمجید رهبر معظم انقلاب قرار گرفته و ایشان خواندن آن را توصیه کرده‌اند. در بخش‌هایی از این کتاب می‌خوانیم: روز اعزام رسیده بود و قاسم سلیمانی که جوانی […]

کانال تلگرامی Khamenei_Book بخشی از کتاب “آن بیست و سه نفر” نوشته «احمد یوسف‌زاده» را منتشر کرده است. «آن بیست و سه نفر» کتابی است که مورد تمجید رهبر معظم انقلاب قرار گرفته و ایشان خواندن آن را توصیه کرده‌اند.

در بخش‌هایی از این کتاب می‌خوانیم:

روز اعزام رسیده بود و قاسم سلیمانی که جوانی جذاب بود و فرماندهی تیپ ثارالله را برعهده داشت، دستور داده بود همه نیرو‌ها روی زمین فوتبال جمع شوند… قاسم میان نیرو‌ها قدم می‌زد و یک به یک آن‌ها را برانداز می‌کرد. او آمده بود نیرو‌ها را غربال کند. کوچک‌تر‌ها از غربال او فرو می‌افتادند.

فرمانده تیپ نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد و اضطراب در من بالاتر می‌رفت. زور بود که از صف بیرونم کند و حسرت شرکت در عملیات را بر دلم بگذارد. در آن لحظه چقدر از حاج قاسم متنفر بودم. این کیست که به جای من تصمیم می‌گیرد که بجنگم یا نجنگم؟ دلم می‌خواست حاج قاسم می‌فهمید من فقط کمی قدم کوتاه است وگرنه شانزده سال سن کمی نیست. دلم می‌خواست جرأت داشتم بایستم جلویش و بگویم: «آقای محترم! شما اصلا می‌دونید من دو ماه جبهه دارم؟…»، اما جرأت نداشتم.

با خودم فکر می‌کردم کاش ریش داشتم. به کنار دستی‌ام که هم ریش داشت و هم سبیل غبطه می‌خوردم! لعنت بر نوجوانی! که یقه مرا در آن هیری بیری گرفته بود. هیچ مویی روی صورتم نبود… باید صورت لعنتی‌ام را به سمتی دیگر می‌چرخاندم که حاج قاسم نبیندش. اما قدم چه؟ یک سر و گردن پایین‌تر بودم؛ درست مثل دندانه شکسته شانه‌ای میان صفی از دندانه‌های سالم. باید برای آن دندانه شکسته فکری می‌کردم.

در ادامه این بخش آمده است: سخت بود، اما روی زانوهایم کمی بلند شدم؛ نه آن قدر که حاج قاسم فکر کند ایستاده‌ام و نه آنقدر که ببیند نشسته‌ام. حالتی میان نشسته و ایستاده بود؛ نیم‌خیز. از کوله‌پشتی‌ام برای رسیدن به مطلوب که فریب حاج قاسم بود، کمک گرفتم. باید آن را همان سمتی می‌گذاشتم که محل عبور فرمانده بود و گردنم را به سمتی مخالف نگاه حاج قاسم می‌چرخاندم. کلاه آهنی هم بی‌تأثیر نبود. کلاه آهنی بزرگ و کوچک ندارد. تک‌سایز است. این امتیاز بزرگی بود که من در آن لحظه داشتم.

با اجرای این نقشه هم مشکل قدم و هم مشکل بی‌ریشی‌ام حل شد. مانده بود دقت حاج قاسم؛ که دقت نکرد. رفت و نام من در لیست نهایی اعزام ماند؛ لیستی که به افراد اجازه می‌داد در ایستگاه راه‌آهن پا روی پله‌های قطار بگذارند و با افتخار سوار شوند.

منبع:ابنا

به کانال تلگرامی ما بپیوندید

ما را در اینستاگرام دنبال کنید

لینک کوتاه : https://akhbarjahadi.ir/?p=9878

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.